میازار موری که دانه کش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است این سخن آشنا بخشی از نوستالژی هر ایرانی است؛ سادگی و صمیمیت به قدری است که گمان نمیرود گویندۀ سخن همان خداوندگار شاهنامه باشد. با عادت ذهنی ما، بیشتر رنگ و بوی سعدی دارد و شاید همین سنخیت باعث شده که سعدی آن را در بافت شعر خود بگنجاند. در عین حال، این بیت ترسیم عالی ترین وجه آرامش طلبی و آسایش و دعوت به زندگی است. سخنی که علیرغم سادگی، بلندترین آرمان حیات انسانی را در خود دارد.

فردوسی در قالب ادبیات تعلیمی نهی از جنگ و امر به صلح نموده است:


چو چیره شدی، بی گنه خون مریز!
مکن چنگ گردون گردنده تیز!
یا:
کسی کو به جنگت نبندد میان
چنان ساز کز تو نبیند زیان
گاه از زبان یک قهرمان تاکید می کند که:
من امروز نز بهر جنگ آمدم
یا در دعوت فرماندهی به ترک مخاصمه:
کنون جامۀ رزم بیرون کنید
به آسایش آرایش افزون کنید
یا گاه از سر درماندگی می نالد که:
که من چند کوشم که اسفندیار
همیً سر بگرداند از کارزار

و در موقعیتی شیوه و مرام نامه و به قول امروزی ها مانیفست خود را اعلام می کند:
به پیش جهاندار پیمان کنیم
دل از جنگ جستن، پشیمان کنیم